
آفتاب امسال گویی زودتر بالا آمده است جنبوجوش خیابانهای اطراف مصلای شهرستان بابل بیشتر از همیشه است. امروز، مصلی مهمانان ویژهای دارد. مادران و نوزادانی که آمدهاند تا در کنار هم برای نوزاد ششماهه کربلا عزاداری کنند و عهد یاری با امام زمان (عج) ببندند همهمه و شلوغی شبستان اصلی مصلی، لحظهبهلحظه بیشتر میشود و صدای گریه نوزادان کافی است تا بغض بعضی مادرها به یاد دل رباب (س) بشکند.
همایش شیرخوارگان حسینی همزمان با سراسر کشور در مصلی شهرستان بابل در حال برگزاریست در میان ناله ها یک گوشه دنج و خلوت را گیر میآورم برای نوشتن گزارش که صدای زمزمه ای توجه ام را جلب می کند مادری که در حال به جای آوردن سجده شکر می باشد گوش تیز میکنم و چشم میچرخانم تا به نوزادی میرسم که خیلی کوچکتر از بقیه است. خانم نسبتاًمیانسالی او را در آغوش گرفته و تکان میدهد و پتو را به دور او میپیچد فکر می کنم که نوه اش می باشد کمی جلومی روم تا داستانش را بپرسم فاطمه مادر خردسال یک ماهی است که با فرزندنش بیست سال اختلاف سنی دارد با فاطمه خانم هم کلام می شوم و داستان سجده شکرش را می پرسم با چشمانی پر ازاشک می گوید پارسال اولین سالی بود که علی الرغم اینکه فرزندی نداشتم با دستان خالی و با دلی شکسته به همايشي آمدم که سالهای سال علی الرغم نزدیکی خانه ام با مصلی از آن دوری می کردم همیشه با خود فکر می کردم نگاههای تحقیر آمیز اطرافیانم در این همایش باعث اذیتم می شود اما پارسال با ماسک وپوششی متفاوت که قابل شناسایی نباشم به این همایش آمدم تا با رباب همدردی کنم ودل نا آرامم را آرام کنم خانم انصاری ادامه می دهد : بعد از همایش گویی که غم چندین ساله ام را فراموش کرده باشم وبدون آنکه ازنگاه های تحقیرآمیز دیگران اذیت شوم معجزه ای شده بود وبا بچه ها آشتی کرده بودم و دیگر گریه هایشان آزارم نمی دادتا اینکه بعداز سه ماه آشتی با کودکان بعد از بیست سال جواب آزمایشم مثبت شد این باب الحوایج کوچک دشت کربلا ؛نذرم را برآورده ساخت و خدا نرگس کوچولو را به من داد و حالاخیلی خوشحالم که آن روز برای خالی کردن بغضم به این همایش آمدم سالیان اخیر سختی زیادی کشیدم ولی حالا آرامشی شیرین دارم همنوایی مادران شیرخوارگان با کوچکترین سرباز امام حسین تمام مصلی را پر کرده است و نوای لالایی و گریه هایشان در مصلا؛متجلی صحنه های غم انگیزی از حوادث عاشورا را برای حاضران در این همایش زنده کرده است. اینجا می توان فهمید که بزم حسین بن علی دعوت نمی خواهدبلکه معرفت اینجا حرف اول را می زند در خلوت خودفرورفته بودم که در میان ناله هاوزجه های مادران نگاهم به کودکی افتاد که بزرگتر از کودکان دیگر بود وتقریبا چهارسالش می شد ؛ اما دست وپای لاغرش نشان از معلولیتش بود وکالسکه اش در میان جمعیت این قضیه را توجیه می کرد، دختری زیبا باچشمانی آبی وصورتی سفید وموهای بوربا لب های سرخ که سربند یا رقیه اش برروی روسری سبزش بسته شده بود وبرخلاف دیگران لباس شیرخوارگان برتنش نبود ولباسهایش ساده ومندرس بود کنارش خانمی مانتویی نشسته بود که کالسکه را محکم بادستش نگه داشته بود تا در میان جمعیت جابه جا نشود ناله های بلند مادرش نشان از آن بود که غم بزرگی دارد منتظرماندم تا آرام شودکمی که آرامتر شد کنارش رفتم وبا کودک خردسال کمی بازی کردم تا بدین گونه با اوهمکلام شوم ولی مادر غرق در افکارش مانند ابربهاری اشک می ریخت وگویی در خلوت خود با شش ماه کربلا درددل می کرد دیگر مزاحم خلوتش نشدم وکمی منتظرنشستم تا آرام بگیرد بعد از مدتی متوجه حضورم شد وبا دیدن کارت خبرنگاریم متوجه شد که می خواهم ازش گزارش بگیرن ابتدا حاضر به مصاحبه نبود بعد از مدتی که متوجه شد که گزارش تصویری نیست داستانش را برایم تعریف کرد هستی دومین فرزند خانواده بودکه بعد از محمد با معلولیت به دنیا آمد وهمین باعث شد که پدر هستی آنان را ترک کند وحال خانم حسینی خود نان آور خانواده شده بود و زمانیکه اوبه سرکار می رفت برادر هستی از او نگهداری می کرد از بغضی که در صحبتش نهفته بود می توان متوجه شد که چقدر روزگار به اوسخت می گذارد اما تنها آرزویش شفای فرزندش بود وآمده بود تا از باب الحوائج دشت کربلا. شفای فرزندش را طلب کند . در میان انبوه جمعیت مادر محمد جوانترین مادر جمع بود که فرزندش را آورده بودتا بیمه علی اصغر کند گریه محمدوتمام شدن برنامه باعث قطع شدن صحبتمان شداما قبل از گریه محمد از اوفلسفه حضورش را پرسیدم که پاسخ داد:شهادت حضرت علی اصغر (ع) سندی آشکار از مظلومیت سیدالشهدا (ع) محسوب میشود از این رو برترین و بهترین سند برای تبیین حرکت انسان ساز سیدالشهدا (ع) است، زیرا امام حسین (ع) هرگز حاضر به بیعت و سازش با ستمکاران زمان خود نشد
مراسم کمکم تمام میشود و مادران و کودکان به بیرون میآیند، بیرون مصلی کمی جلوتر پدران منتظر هستند. صدها انسان با تیپها و عقاید و داستانهای مختلف که تنها یک چیز همهشان را زیر یک سقف جمع کرده است: «حب الحسین.»


