دل ها پریشان،آسمان غمگین؛در سوگ رسول خدا

روزهای آخر، مدینه بوی غربت می‌داد؛ رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله، با بدنی رنجور و دلی پر از دغدغه برای امت، از دنیا رفتند؛ بیست‌وهشتم صفر، سالروز غم‌انگیز رحلت پیامبری است که با ۲۳ سال مجاهدت، چراغ هدایت را در دل تاریخ روشن کرد، اما با دلی شکسته از میان امت رفت.

به گزارش خبرگزاری رسانه بابل رسول خدا پس از ۲۳ سال دعوت، مجاهدت و تحمل سختی‌های فراوان در مسیر هدایت انسان‌ها، سرانجام در روز دوشنبه، بیست‌وهشتم صفر سال یازدهم هجرت دیده از جهان فروبستند. اگرچه برخی منابع اهل‌سنت وفات پیامبر را به مرگ طبیعی نسبت می‌دهند، اما بر اساس نظر مشهور علمای شیعه، ایشان به شهادت رسیدند، چرا که علائمی از مسمومیت و تأثیر آن در بدن مبارک حضرت، در منابع معتبر آمده است.

ایام بیماری و وصایای آخرین

حضرت رسول، پیش از رحلت، چهارده روز در بستر بیماری بودند. در شب پیش از شدت گرفتن بیماری، در حالی که دست امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام را گرفته بودند، به همراه جمعی به سوی قبرستان بقیع رفتند. برای اهل قبور طلب مغفرت کردند و دعای طولانی برای آنان خواندند.

پیامبر در همان شب، با امیرالمؤمنین سخنانی را در میان گذاشتند. از جمله فرمودند:

“جبرئیل هر سال یک بار قرآن را بر من عرضه می‌کرد، اما امسال دو بار آن را عرضه کرد. این نشانه‌ای است که اجل من نزدیک شده است.”

 

سپس وصایای مهمی به امیرالمؤمنین کردند. از جمله اینکه پس از وفات، علی علیه‌السلام ایشان را غسل دهد و دفن نماید. همچنین فرمودند:

“هر کس بر من حقی دارد، بیاید و آن را بگیرد. و هر کس دینی بر من دارد، او را خبر کنید تا ادا شود.”

 

یکی از نکات حساس و تاریخی در روزهای پایانی عمر پیامبر، بحث اعزام “جیش اسامه” بود. حضرت، اسامه بن زید را به عنوان فرمانده لشکری به سمت مرزهای روم منصوب کردند و دستور دادند همه – حتی بزرگان مهاجرین و انصار – در این لشکر شرکت کنند. اما برخی از این دستور سر باز زدند. پیامبر بارها فرمودند:

“لعنت خدا بر کسی که از سپاه اسامه تخلف کند!”

 

واقعه قلم و دوات

در واپسین لحظات، پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله از حاضران خواستند قلم و دواتی بیاورند تا چیزی بنویسند که امت پس از ایشان گمراه نشود. اما در این میان، خلیفه دوم – سخنی توهین‌آمیز بر زبان آورد و گفت:

“پیامبر را بیماری فراگرفته، او هذیان می‌گوید! کتاب خدا نزد ما هست و ما را کافی است.”

 

این کلام جسارت‌آمیز، رسول خدا را سخت ناراحت کرد و فرمودند:

“برخیزید! از من دور شوید!”

 

این واقعه از تلخ‌ترین اتفاقات روزهای آخر عمر شریف پیامبر بود و از آن به‌عنوان “رزیه‌ یوم‌الخمیس” (مصیبت روز پنج‌شنبه) یاد می‌شود.

لحظات پایانی

پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله سپس امیرالمؤمنین را فراخواندند. زره، شمشیر، و خاتم (مهر) خود را به ایشان سپردند و وصایای دیگری نیز داشتند. بعد از مدتی که حالشان بهتر شد، علی علیه‌السلام در کنارشان نبود. پیامبر از همسران خود خواستند که “برادرم، صاحبم را فراخوانید”. برخی گمان کردند منظور خلیفه اول و دوم است، اما پیامبر دوباره فرمودند:

> “نه، برادرم علی را صدا بزنید!”

 

وقتی علی علیه‌السلام حاضر شدند، پیامبر نجواهایی با ایشان داشتند. در پاسخ به پرسش حاضران، امیرالمؤمنین فرمودند:

“پیامبر هزار باب علم به من آموخت، که از هر باب، هزار باب دیگر گشوده می‌شود.”

 

در آن لحظات، چند مرتبه فرمودند:

“معذرت محمد نزد خدا این است که امر خلافت را واگذارد، ولی وصیت کند.”

 

سپس پیامبر از بلال خواستند مردم را در مسجد جمع کند. پس از حضور مردم، خطبه‌ای ایراد فرمودند و از آنان خواستند اگر حقی از او به گردن دارند، اعلام کنند.

ماجرای عکاشه و قصاص

در این بین، غلامی به نام عُکاشه برخاست و گفت: روزی پیامبر با تازیانه به من زدند، من می‌خواهم قصاص کنم. پیامبر پذیرفتند، تازیانه آوردند و لباس خود را بالا زدند. همین که عکاشه نزدیک شد، تازیانه از دستش افتاد، شروع به گریه کرد و گفت:

“ای رسول خدا! من شما را قصاص نمی‌کنم، بلکه می‌خواستم بدن شما را ببوسم.”

 

او به پای پیامبر افتاد، و پیامبر او را در آغوش گرفتند و فرمودند:

“تو رفیق من در بهشت خواهی بود.”

 

تقسیم اموال و وداع آخر

پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله دستور دادند اموالی را که نزد همسرانشان بود، در میان فقرا تقسیم کنند. حضرت فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها نیز بر بالین پدر حاضر شدند. پیامبر با دلی پر از محبت، آخرین نگاه‌های خود را نثار اهل‌بیت کردند.

سرانجام، در ظهر روز بیست‌وهشتم صفر، حضرت محمد مصطفی صلی‌الله‌علیه‌وآله، در حجره‌ی خود، در جوار مسجدالنبی، چشم از جهان فروبستند؛ در حالی که سر مبارکشان بر سینه امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام بود.

 

حجت الاسلام حسین اکبرزاده کارشناس مذهبی و رئیس اداره تبلیغات اسلامی شهرستان بابل